پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

خاطرات و خطرات ۱۶۷ جواب شود. من سخن را از او گرفتم، گفتم البته رسيدن حقوق منظم شرط حسن اداره است. بدبختانه دولت قادر به پرداخت حقوق در مرات معین نیست نباید اسباب تشويتي اداره بشود . چنانکه در دوره من حقوقی به اجزاء ترسید و از قبل هم طلب دانشند و عذر علاء الملك را خواته بودند. معهذا بترتيبات من تن در دادند و به درستی خدمت کردند. عیب اساسی عدلیه امر دیگری است. در مدت تصدی آنچه بر من معلوم شد اشکال در احکام متضاد است جمع شرعی چه عرفی، ناسخ و منسوخ در دست عارض و معروض است و عدایه در تشخیص مستأصل ، لازم ، است علماء ترتیبی بدهند که بین حق و باطل امتیاز بشود حق را مجری کنند و باطل را بسوزانند. يد عبد الله موقعی بست آورده از مجلس برخاست و گفت حالا کار بجائی رسیده است که میگویند حکم خدا را باید سوزاند، علماء در تبعیت او از محلي رفتند. وزراء كانه فرار کردند مجلس خلوت شد. من ماندم با حاج ميرزا يحيى و ملك المتكلمين، قهوه خواستيم ، طقر السلطنه وزير جنگ مرا در درشکه خودش آورده بود، پیغام داد که در بازارچه معظلم، من از صرف قهوه محروم ماندم شب صدر العلما که در بازار آبروئی دارد روسای اصناف را خواست که مخبر السلطنه کفر گفته است. باید بازار را بست و تبعید او را خواست، گفتند فلانی احكام شرع و عرف وحق و باطل گفت، باطل حكم الهی نمی شود، تیرها به سنگ خورد، روزگار بدون زحمت آقایان اسباب بیرون رفتن مرا از تهران فراهم آورد برسم سابق که وزارتخانه ها ناهار داشتند و جنسی موقوف شده بود، پول ناهاری بوزارت عدل میدادند. در زمان من چهار صد و گری دادند. دویست و چهل تومانش بمن میرسید بمخبر انسلان ،گفتم بین اجزای مفلوک تقسیم کند. ناهار من روزهایی که دیر میماندم نان خشك با چای بود و موضوع متلك مؤيد الإسلام مدیر روزنامه وطن، تنها در وزارت عدلیه موفق با نجام وظیفه شدم. در وزارتخانه های دیگر فرصتی بدست نیامد. فرمانفرما، از ایالت آذربایجان استعفا کرد در مجلس کمیسیون شد . سفر اول آذربایجان نظام السلطنه مرا همراه برد ریاست مجلس با همتاز الدوله است. سه ماه ربیع الاول ۱۳۲۶ با سه ماه عوض میشود خاطرم نیست از وزرایکی همراه بود، میدانم در كميسيون نفر زاده تسبیح دست گرفت و اسلامی اشخاص را میبرد و دانه انداخت نیر الدوله. آصف الدوله ، عين الدوله وغيره باز از سر میگرفت در هیچکدام موافقت حاصل نمی شد . من عصبانی شدم به شوخی گفتم حالا که هیچکس نیست من میروم تقی زاده روی عقیده به طبقة -وم (بای من از حیث عمارت و پارك طبقه سوم بودم دنبال حرف را گرفت و شوخی شوخی من آذربایجانی شدم. از کمیسیون بحضور شاه رفتیم، نظام السلطنه تصور میکرد شاه قبول نکند. مایل بود من در تهران باشم، شاه بدون تردید قبول فرمودند. شاید برای اینکه من در تهران نباشم و در تبریز لطمه بخورم، حرفی زده بودم و باری بگردنم افتاد ، من که جز يك ده بی چول خانواری اداره نکرده بودم و جز مدارس و پستخانه سابقه اداری نداشتم، باید بآذربایجان بروم امیر نظام را دیده بودم که از تبریز فرار کرد، با خود گفتم کنون کار پیش آمدت سخت باشه 1 1 مصلحين خبر اندیشی مرا ترغیب میکردند که لقب امیر نظامی بخواهم ، چه امیر نظام در تبریز چوبی از مین زده بود گفتم جرا من تكيه يجوب خودم نکنم، من در تبریز بودم که از تحريك محمد علی میرزا فرار کرد، در همان مجلس دستخط صادر شد. بلی من هرگز خدمات کشوری یا لشکری عمده نداشتم. اما دستور مولی را بمالک اشتر وصایای نظام الملك و تجارب الساب را خوانده بودم . به نظام السلطنه نوشتم اقل حقوقی که مجلس برای وزراء گاهی عنوان کرده است ماهی پانصد تومان است از جنس پر جبرئیل هم بری در دستگاه من نیست، یکال است در وزارت خانه ها

خدمت میکنم، حقوق یکساله را بدهید تا خرجی راه کنم.