پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

۱۶۶ خاطرات و خطرات ۱۷ دی ۳۰ ذيحجه ، قتل فريدون دسیسه بود برای تولید اشکال نسبت بماده 4 قانون اساسی و تولید جنجال روزی بیست نفر از نمایندگان انجمن ها بر سر من هجوم آوردند و ایرادها کردند، عمده حبس مظنونین و متهمین در عدلیه بود گفتم چه کنم گفتند موافق مرسوم میبایست به نظمه بفرستید. ؛ گفتم مرسوم کجا ؟ گفتند فرنگ، گفتم آن اسباب را دارید؟ ماندند معطل گفتم بروید در نظمیه اگر جا هست من به نظمه بفرستم تکیه بر جای بزرگان نتوان زدیگراف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی من او ترتيب عدلیه که فارغ شدم، محاکم مرتب شد، فرمان قضات را صادر کرده بدستشان دادم و به وزارت علوم بعدها معارف و امروز فرهنگ رفتم و مؤیدالسلطنه بجای من آمد. رقعة تير الملك . ه فدایت شوم؛ اوقاتی که نواب عین الدوله وزیر بود در خانه ایشان با نواب معتمد الخاقان آشنا گردید، هر چه من میگفتم او نمی شنید و هر چه ایشان فرمایش میکردند ربطی بعالم من نداشت، حالا نیز گاهی دیدن من میآید و اظهار دوستی میکند. دیشب کاغذی من نوشته ناچار خدمت جناب اجل عالی ارسال میدارد که جوابی برای مطالب ایشان فکر نمائید تا باو بنویسد تا آسوده خاطر شود، این بیچاره که قریب ده دوازده هزار تومان به عین الدوله داد شاید حکومتی بگیر در خودش را تمام کرده. حالا جزو مساكين وفقرا است و برای نان شب معطر است. اگر در اداره دیوانخانه کاری با و رجوع خواهد شد که مواجبی به مناسبت بسرد صبر نماید والا در خیال کار دیگری باشد . جز تقل سامعه عیبی دیگر ندارد، مردی با اطلاع از هرگونه اموری هست ، اگر کم میشنود عوضش زیاد میگوید. نمیدانم دررشته دار دیروز صورت بروات را بملاحظه عالی رساندند و قبول فرمودند که زحمتی را متحمل شوند یا نه. اگر حالا این امر صورت نگیرد مرکز بجائی نخواهد رسید، این خانه خرابه را هم باید فروخته عوض طلب بانك روسو خیاط و غیره داد. در مدت تصدى من جندى ضياء السلطان، بدعوائى وقيح مزاحم محکمه بود . بود. مفتخر السلطنه نوه فتحعلی شاه در رشت به ضیاء السلطان برای انجام کاری ندانسته و کالت مطلقه داره بوده است الیه خانم را بعقد خودش در میآورد و خانم بازدواج كاشف السلطنه که در زراعت چای اهتمام داشت در آمده ، در مدلیه در كمال جدیت تعقیب میکرد سپردم که محل نگذارند. متاسفانه چنین عمل نامشروعی را بشيخ عبد النبي هم نسبت دادند. انشاء الله دروغ بوده است. چواز قومی یکی بی دانشی کرد نه که را منزلت ماند زه مه را ندی دستی که گاوی در علفزار بيالايد همه گاوان ده را بود شرط دیانت طفره از چنین وکالتی است، مگر اینکه حدود اختیار را برزن روشن کنند والا دزدی است و حیزی بعد از من مؤيد السلطنه وزیر عدلیه شد. با توقفهای متمادی در سفارتخانه های خارجه و خدمت تصور میرفت از عهده بر آید، متأسفانه برفیلد چون من او را بجای خودم پیشنهاد کرده بودم حاجى ميرزا يحيي بمن گفت، خواستی خود ترا جاوه بدهی . والله خبر، حسن ظنی داشتم، در اوقات تصدی من يكي پانصد تومان میداد که کار او را از محکمه ای که بدان رجوع بود به محکمه دیگری رجوع کنم. گفتم موقوف به آنکه همین کند از اجزای محكمة مرجوع اليها کسی با او غرض دارد و دادن پانصد تومان لازم نیست. پس از استعفا در هیئت حضور داشتم، نظام السلطنه سرپاکتی را گشود، برات پانصد تومان در آورد و گفت اینهم قلق امروز ما به مویدالسلطنه گفت، چه عیب دارد کار او را بمحكمه دیگر رجوع کنید انجمن اصناف از انجمن های سالح .است روزی از علماء و وزراه دعوت انجمن اصناف کرده بودند ملك المتكلمين نطقی کرد، معایبی از عدلیه بر شمرد و همه را

در نتیجه نرسیدن حقوق دانست. مؤيد السلطنه خواست در آن زمینه وارد