در نظرم نیست.
آنچه از آن اوقات باز بنظرم مانده است نیمروی منزل للهآقا است روزی که سلطان خانم زن علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه وزیر علوم میهمان مادرم بود من و محمد قلیخان اخوی را للهآقا بمنزل خودش برد ناهار نیمرو بما داد شب به والده گلهگزاری میکردم که امروز بما ناهار ندادند ناهار در امور آن زمان ما فقط چلو خورش بود و بسیار بچهها همین تصور را دارند بلکه جوانها هم. اگر خاطرات است آنچه بخاطر میآید باید نوشت و اگر کنند ملامت نه بر من تنها است. هشت نه سال بیشتر نداشتم شیطنتی کرده بودم للهآقا مرا به منزل خود که نزدیک بود برد پای مرا زنش که جوان بود و بر و روئی داشت گرفت بخاطر دارم که زیاد دردم نمیآمد.
عمارت ملکالکتاب حمام هم دارد که درش از بیرون است زنها با چادر نماز بحمام میروند و این بنظرها غریب میآمد از وقایع این اوقات افتادن محمد قلیخان اخوی بود در حوض و کسی در حیاط نبود من رسیدم و فریاد کردم آمدند او را درآوردند آسیبی باو نرسید در این منزل دو سانحه از برای من اتفاق افتاد بکی حصبهٔ سختی با رعاف شدید که لگنلگن خون از بینی میرفت و همان رعاف سبب کمخونی من در تمام عمر بود میرزا هدایت که در آن وقت جراح معروف شهر بود پنبهای در بینی من کرد و رعاف بند آمد بعدها دانستم که آن پنبه آلوده به برکلرور آهن بوده دیگر ضعف در حمام حبیبالله خان از دود تون درین گرفتاری شریک هم داشتم و کار به طبیب کشید همین قدر میدانم که اضطراب کلی بود مادرم رسم داشت سر بچهها را خودش بشوید و لیف بزند من اضطرابی داشتم و او بدقلقی میپنداشت و مرا نشگون میگرفت تا حالم برهم خورد و همشیره بحال بدتر از من افتاد بچهها سالی یک نوبت چشم درد میگرفتیم و نوبه (مالاریا) میکردیم جوشانده اماله و مسهل روی نسخهٔ واحد بکار میآمد پرهیز فوقالعاده بوده غالبا دهان مزه نداشت خاطرم میآید شبی قدری سرکه در شیشه گلاب لای بتهٔگل پنهان کردم ترپلو را در پناه آن بوته خوردم و از آن سرکه روی ترپلو ریختم عیبی هم بروز نکرد در سنهٔ ۱۲۸۸ باد سختی وزید گرد سرخی در هوا منتشر شد که چند قدم جلو پا را نمیشد دید همان باد سبب سکتهٔ جده شد دختر محمد مهدی خان شهنهٔ شیراز از آن سکته درگذشت از محمد حسین خان ادیبالدوله ناظم دارالفنون شنیدم که فوت جده را به رضا قلیخان که در باغ بیرونی جعفر قلیخان عمو (نیرالملک) منزل داشت نگفته بودند جنازه را که از کنار باغ میبردند رضاقلیخان بدر اطاق آمده گفته بود خانم رفتی من هم عنقریب میآیم و در همان سال برحمت ایزدی پیوسته چنانکه در قطعه گفتهاند
جهان سپنج سرایی است نی سرای مقیم | مقیمش ار چه بسی زیست در نهایت رفت | |||||
هزار سال اگر بود کس درو بمراد | گه رحیل که میرفت با شکایت رفت | |||||
هم آنکه داشت بسی طاعت ثواب نزیست | هم آنکه داشت بسی جرم و بس جنایت رفت | |||||
جوان و پیر بحسرت بسان یکدگرند | که هر که رفت به ناکام از این ولایت رفت | |||||
کسی بعقل و کفایت بروزگار نماند | هزار زیرک و یا عقل و با کفایت رفت | |||||
هزار و دو صد و هشتاد هشت رفته ز سال | از این جهان بجهان دگر هدایت رفت |
ورقهٔ بادداشتی بخط ایشان در نوشتجات پدرم یافتم اصل نسخه را به دکتر غنی دادم که خطوط معاریف را جمع میکند رونویس آن ضبط شد. از نوادر واقعات این است که فقیر نگارندهٔ این تحریر رضاقلی المتخلص به هدایت در سال ۱۲۷۹ بحکم اعلیحضرت پادشاه ایران السلطان ناصرالدین شاه از دارالخلافة طهران به تربیت شاهزادهٔ معظم مظفرالدین که در سن یازده سالگی است مأمور گردیدم و از صدمات و تعب عرض راه و سرمای هوا گزیدن مله در منزل میانه بعداز ورود بتبریز سخت بیمار و فوری بستری شدم و باری دو غشی روی داد رجوع به اطباء را بحکم استخاره و کتابالله در قطع تردید خواستم در قبول معالجهٔ میرزا محمد کنی ملقب بفخرالاطباء این آیه که فیالحقیقه از قبیل اعجاز است آمد فانهم عدو لی الا رب العالمین الذی خلقنی فهو یهدین والذی هو یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین والذی یمیتنی ثم یحیین