۱۴۰ + شدند آقا پیغامی داد. جواب دادم مشروطه داخل مدرسه نظام نمیشود، در مدرسه نظام امر است و اطاعت در باغ کامران میرزا متحصن شدند، از شبهای رمضان شبی خدمت شاهزاده رفتم، شاگردها را خواست که با من گفتگو عرض کردم در حضور مبارك حاضر نیستم با شگرد مدرسه مجادله کنم، مجدالدوله حاضر بود اشاره ای کرد و نایب السلطنه که وزیر کشمکش می کنند چهل روز طول کشید ، کان دردار کل را نپذیرفتم و تا سفر آذربایجان مدرسه منظم بود ، بعد از من بر هم خورد عده شاگردان مدرسه به یکصد و بیست رسید، در سلام بیش از صد نفر حاضر می شدند. ناهار مدرسه روی میز داده می شد. سفره، دستمال، شقاب ، دست قولی داشتند هنگ است کوتاه انداخت و این دار کل را عین الدوله آنچه شنیده شد بقرضۀ محرمانه از انگلیس شاه را بفرنگ برد، گفتند خیلی خوش نگذشته بوده است و طبیعی بود. عین الدوله زیر دستی اتابک را نداشت از کماهی گزارشات اطلاعی ندارم خاطرات و خطرات صورت قرضی بعنوان خرید اسلحه از دریفوس وسط ظل السلطنه طرف راست اعتضاد السلطنه شد و آن وجه بصرف مسافرت رسید و مدتها بید طرف چپ نصرت السلطنه پشت سر اعزاز طالب دریفوس در مشروطه پرداخته شده نمیشود السلطنه نشته دست راست اقتدار السلطنه از رجال معروف شاه یا غیره شاه بپاریس بروند دست چپ ابو الملوك ميرزا و آنها را دست نیندازند و شکلی بیادگار نگذارند. یک کیفیتی پیدا میکنند ولو سبیل باشد و صورت گرد و با تصرفاتی شبیه بشیر دریائی، صورت عین الدوله را با صورت شیر در پائی کشیده زیر آن نوشته شده بود عجب شباهت چشم گیری انصافاً بدهم پیدا نکرده بودند . ۲۴ صندلی طلاکش که ناصرالدین شاه برای مجالس تعزیه در تکیه دولت ساخته بود فرمانفرما در اوایل دوره مظفری فروخت و مقداری ظروف مینادار را در بانک گرو گذارد . عين الدوله تجديد صندلیها را از خدمات خود میشمرد . ملت حکم آکومولاتی را دارد که بتدریخ قو برق در آن جمع میشود . مقدمات مشروطیت بالاخره آنتی میگیرد بشر از هر وضعیتی خسته میشود. ناصر الدین شاه گاهی هوس دیزی باغبانها میکرد ولكل جدید لذت به لفظ هم که بمفهوم مطلوب است در طبع روزگار موجوم و خارج از امکان است و آرزوی همگان نقل زبانها است و مطمع ،جوانها میدوند و سر جای خودند. وضعیت موجود را بر هم میزنند و برغم ما فزایند امساك عين الدوله دست بدست با تفرعن قندی و لجاج مقدمات آشوب را ایجاد کرد اخگری میخواست که آتش روشن شود
قند در تهران گران شد، علاء الدوله حاکم تهران است و مردی بی پروا به کاروانسرا