خاطرات و خطرات ١٣٧ داشته ای بود خشک منظره آبادی دیوارهای گلی بیش از يك دو درخت کنار کاروانسرا آنهم پژمرده . گیاهی دیده نمیشد حال شهری است خیابانی ادارد. کنار آنها درختها خرم است خاک و آب از خارج آورده اند آبادیها کرده اند فکر میکنم ما چه کردیم باز هم هیچ باعمه این تصورات باز دل من خوش است و خاطرم مشعوف که بخانه خود نزديك شده ام، روی آشنا میبینم، کان و دوستان خود را ریگ آموی و درشتی های آن زیر پایم برنیان آید همی بتهران خواهم رسید، باز در همان اطاق معروف به سردم جمع خواهیم شد وهمان محبتها را خواهم کرد. دردها را خواهم گفت ، نمیدانم کی نوبت درمان میرسد جهالت بی علمی، بی همتی بی غیرتی معلوم نیست تاکی دامنگیر این عشت مخلوق است . فاد چرخ نبینیم و تشویم همی که چشم ها هم مکور است و گوشها همه گر چشم نداریم داریم گوش نداریم داریم، هوش نداریم داریم . مظفر الدین شاه دو سفر بغرنگ رفته است ، دنیای آباد را دیده است. میل آبادی ندارد دارد مانع چیست دیوار جهل وظلمت اطراف اور اگرفته است. از عین الدوله امیر بهادر و امثال اینها چه انتظار باید داشت ناصر الملک ، صنیع الدوله و امثال اينها خانه نشینند، حرفتان بمفت نمی ارزد در زمان ناصر الدین شاه حرفهای نگفتنی در حوزه ما گفته میشد جاسوس همه جا بود، لکن اهمیتی سخنان ما نمیدادند و علت داشت، غالباً مجالس صحبت سر شب بود چراغ میسوخت و حرفهایلند گفته میشد در بندان و تشکیل حوزه پنهان سبب سوء ظن .است. اگر انا انزلنا بخوانی خبر چین هزار خیال میکند و چون خبر بد اجرت دارد روی سفارشاتی که بجاسوسان شده است را پرت میدهند. جلو اطاق ما ایران بود و توی اطاق پیدا . راه تازگی نداشت. مکرر دیده بودم لکن در هر منزلش آرزوهای تازه در دل من پیدا میشد. گاه این فکر برای من میآمد که اصرار مظفرالدینشاه در مراجعت من برای کسب اطلاع از اوضاع ژ این است که دولت آسیایی است و ترقیات اروپایی کرده است ، زودتر بروم بگویم شاید اثری داشته باشد میدانم شاه مایل اصلاح هست لكن اصلاح مانع منافع خوانی است. نخواهند گذارد چنانکه نگذاشتند، اصلاح لازمه الى ترك هوا و هوس است. اطرافیها شب وروز مشوق و طبع بتر بازیگر از خیالات دیگر منصرف میشود بازی در این سودا شب من روز من شب وروز و ورود انزلی قدری آتش افکار مرا خاموش کرد. دیدم همان آش است و همان کاسه از بهبودی اتری نیست. از دماغه کرج که گذشتیم زمین و آسمان در نظرم جلوه دیگر ،دارد، جلگه تهران است مقصد آمال ما. این مرحله هم گذشت، سلامت بهران رسیدیم، حالا مردی هستم دور گرم گردیده جاها دیده. چیزها شده بکار خواهم خورد یا نه نمیدانم. دو روزی بدید و بازدید گذشت ، صحبت همه از مسافرت است، در موارد شرفیابی شاه از ژاپن میپرسند لکن از استماع حرفهای سیاسی استنکاف دارند. روزی خواستم از مارکی ایتو و اقدامات او در کارژ این صحبت کنم. فرمودند از نانانش بگو و امری که من در آن وارد نبودم گیاه شناسی بود . روزی در اطاق بر لبان شرفیاب شدم . روز قبل تلگرافی از الجزایر از امین السلطان بمن رسیده بود که از سلامت کسانش با و اطلاع بدهم و سفارش کنم دعا گوئی را بهر اندازه مقدور است یکنند ، تلگراف را برای وکیل السلطنه فرستاده بودم شاه از شنیدر طبیب پرسید از اتابك چه خبر داری؟ عرض کرد خبر ندارم امین السلطنه حاضر بود هیچ نگفت . من تلگراف را نقل کردم سکوت عجیبی برای حضار حاصل شد در خارج آصف السلطنه مرا ملامت کرد که عین الدوله بدن میآید، گفتم بیاید اطلاعی داشتم چرانمیگفتم
-1- بناصر الملک امیدواریها بود شاگرد اکسفرد تربیت شده انگلیس