۱۳۶ خاطرات و خطرات بحساب تلگرافی که از این رسید در این ساعت می بایست شما در خشکی آمريك باشيد و اوقات عزیز را تماشای دنیای جدید بگذرانید، در صورتیکه ما بیچاره ها گرفتار دنیا رخیالات کهنه هستیم و یت برف کافی است برای اینکه مانع از مراوده شهری شهری بشود، تا به پیمودن بر و بحر چه رسد وغيره وغيره... باری پس از حرکت شما اوقات بهمان منوال که مسبوق هستید میگذشت تا شب پنجم شعبان که بیدار خوابیدن همه درها را کوبیدند و خبر وارد شدن مولودی در منزل صنیع الدوله دادند، صبح که بر خواستیم معلوم شد پسری تولد شده و دکتر انو لازم دانسته که به چهار مرتبه در روز آمده مادر بچه را ببیند و صنیع الدوله هم بسیار پریشان است. روز بعد بخواهش خود احترام السلطنه شاه باحوال پرسی تشریف آوردند و در واقع رداعی شد شب هشتم شعبان در ساعت بصبح مانده بشده در اطاق خودم از صدای ناله و زاری در حیاط بیدار شدم و حالتی رفت که شرح آن را نمی توانم صنیع الدوله با اینکه شما در آنروز در تین تن بوده اید و خیلی از اینجا دور است باید این ناله در کاغذ اول شما در تین تین در همانروز نوشته شده بود یا هم اتفاقاً بوده است. ممنون وقتیم که محلل بدبختیها و خوش بختی ها است و رفته رفته فراموش میشود سرکار خانم بزرگ حالا در منزل جناب منبع الدواء هستند و مجلس شب هم آنجا منعقد است و با ضعف مزاجی که دارند گاهی از روی بی اختیاری از گردش روزگار گریه و گاه از بازی بچه ها خنده میکنند مزاجاً همان در جمها هستند که دیده اید و بسیار مایل بدیدار شما ، سایر اجزای خانواده از بزرگ و کوچک همه سلامت هستند و لام و دعا میرسانند. جناب شیخ بزیارت کربلا رفته اند و از رونق مردم کاسته اند . ۲۴ شوال ۱۳۲۱ ينهما جه مجلس ها که دیده شد و چه ناله ها که شنیده شد بیچاره نما اثری کرده باشد، چراکه روز چهارشنبه سلخ نوامبر ۱۹۰۴ میزان ۱۳۲۲ ساعت ده و پنج دقیقه حرکت بتهران صبح ازوینه بطرف مقصد اقصی وطن حرکت کردم، موفق الدوله و توق حضور موسیو کلیشر به کار آمده بودند، زنگ سوم زده شده لوکو موتيف سوت کشید، ترن بحرکت درآمد احساس جدایی در قلب ظاهر شد. تا نظر مقطوع نشده بود طرفین با شاره دست و دستمال رسم وداع بعمل آوردیم و مهر خرسندی بدل بر نهادیم ساعتی خیالات گذشته در خاطر جولان داشت. اندك اندك فكر عوض شد، تا تصورات آتیه در فکر من غلبه کرد و حال وخیال دگرگون شد اوضاع تهزان بنظر می آمد. دیدارکان و آشنایان از مد نظر میگذرد. فکرها میآید. نقشه ها در تصور کشیده میشود، فکر میکنم امرار مطفر الدين شاه در برگشتن من چه بوده است، چه اندیشه او را باین خیال انداخته است . بد و خوب همه قسم فکر می آید با عین الدوله چه خواهم کرد ، مرا دوست اتابک میداند و دشمن او است البته از احضار من اندیشه میکند ، تا شب این خیالات مشغولیات من بود خواب جای همه را گرفت بهترین آسایتی خواب است در مثل آلمانی است برای خفته بد و خوب یکان است بشرط آنکه خواب آشفته نبیند. آمد که آن اللهیان سرزنند از بحر همچون ماهیان آفتاب همان آفتاب است. افق تغییر میکند، چهار شبانه روز بر این منوال گذشت و زمین چهار دورزد اوضاع دگرگون شد. خیال دور کره را طی میکند لحظه ای در چین لحظه ای در زاین بعد از آن خرمیهای ژاپن کوههای خشک بی سبزه مکه و مدینه، سواری شتر یای گنبد هرمان، کجاها حال کجا هستیم ، صحرای ایچاق هم طی شد در حوالی در بند دریای مازندران پیداست. آن طرف دریا انزلی است. گوشه ای از وطن است، بوطن خواهم رسید، آنچه دیدم به آنچه خواهم دید چه تناسب دارد هیچ بودیم باز صبح همه جا با راه آهن و کشتی سیر شد با این عادات از انزلی بطهران چه خواه نگذشت کالسکه
های شکسته اسبهای راماند چیر خانه های خشک و خالی باکورا سی و هشت سال قبل دیده بودم.