۱۲۶ خاطرات و خطرات پتیاره ای آن منازل را اداره میکند زنان جوان بهر جهت بهوای هفته ای نوش سالها گرفتار فیشند نصف مرد ایشان که بهای جوهر جان است بدان پشیاره میرسد. در برابر نصف دیگر از خوردنی و پوشیدنی انگاره گرفته شده است که آن بدبختان از زیر بار فرض رهایی ندارند مادامی که مقروضند باید بسوزند و بسازند. اگر احیاناً فرار کنند بحكم قانون آنها را تسلیم آن جهنم بهشت نمون میکنند این است که در شهرهای دیگر دلیر کم است لکن آزادند، اینگونه ستمکاری منحصر بكانون آزادی است. در برلن برای جاب مسافر دولت قدری چشم برهم نهاده از جنس لطیف در بعضی قهوه . خانه ها منتظر حریف نشسته اند در سفر اول ناصرالدین شاه بفرنگه، در پاریس محلی بوده است موسوم به بال سبیل که پدرم آنها را بالحبال نام نهاده بود، الأسماء تنزل من السماء . • انواع رسوم و آداب آمیزش را در قبایل هر جا ، من در افکار اهم و تحفه مخبری گفته ام، موسی نکاح دختر را منع کرد اسلام ،مادر، خواهر، عمه، خاله برادر زاده و خواهر زاده و مشومان رضاعی را و اساس در متنع سلامت نسل است و در حدود حفظ از امراض جسمانی و روحانی، در مصر و عرب اشخاص را نسبت به مادر میداند هارون به موسی یا بن امي می گوید حدت رسمی بوده است و هنوز هم در بعضی اقطار هست اسلام منع کرد. یسری را پدر نصیحت کرد دختری جوی زیر و کدبانو چند دختر گرفت او بنظر گفت این میترا بود خواهر شکوه آخر پسر بمادر کرد گفت قطعه مباد هیچت دل غم فردوسی مگر در نهانی سخن دیگر است که ز زن ناگزیر باشد مرد که شود با تو یار و هم زانو چونكه يك يك بگفتشان بيدر دیگری را بجو از این بگذر کیا نشاند و خاطر او گرد S پر نیستی تو او راهم پژوهنده را روی در مادر است در استاند با شمس الملك كنار دریا سیر پرتو قمر میکردم که در آب باید فردا بکلیسا برویم چون مجره کهکشانی مواج ساخته بود ما شیفته آن تماشا که ناگاه دو ستاره در حاشیه خیابان بجلوه توامان ظهور کرد بمغناطيس عنوه حال عشوه در ما انداختند شمس الملک زبان .نمیدانست .گفت چه باشد که استفساری از آهنگ ایشان ينمائي ، نزديك رفتیم، دوری ننمودند، در حفلی که بود نشستیم و از هر در صحبت پیوستیم ، یاسی بظرافت گذشت رخصت نیست خواستند گفتم مجلس گلشن است چه وقت رفتن است گفتند فردا روز راز و نیاز است میخواهیم زودتر بخوابیم و فردا بدرگاه چاره ساز برویم گفتیم با این سیره آن شعار را چه مناسبت است. گفتند آزموده ایم هر یکشنبه که بکلیما رفته ایم ، بصاحبخانه مقروض نمانده ایم از ناصرالدین شاه است. گر کنه کار نبودی بجهان روز جزا و از خداوند جهان لطف کریمانه نبود باید با همه نشست و از سر بندار برخاست تا بر همه احوال وقوف یافت و حکومت بیجا نکرد مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست. یکی از دوستان که منزلتش هست نقل کردا زنی معروفه وجهی معتد بمن سپرد و یادداشتی گرفت
، پس از روزی چند آمد و وجه خود را خواست دادم و یادداشت نزد او ماند، رفت .