خاطرات و خطرات ۱٣۵ فحشا دزدی، جاسوسي ويقول لامارتين بشر باطى مخربتی از صحنه تئاتر در تخریب اخلاق نگسترده است. مفتضح تر روزنامه ها است که یومیه بچاپ میزنند و عفت را خفیف میکنند. من خودم را این عنوان را در روزنامه ای دیدم خواندم معلوم شد دختری خودش را در رين غرق کرده است و سیب را بدوستی نگاشته پدرم مرا به تو و دخانه ها بوین میاندازم میبرد تحریف میسپارد از دنبال من میآید که مزد مرا بگیرد مرا باین کار شنیع مجبور میکند. من این زندگی را نمیخواهم خودم را به وین میاندازم. قرمساقی حد ندارد ناصر الدین شاه در دستخط تغییر به مسیح نامی قرمساق را به ساد نوشته مود شمي الشعر المرزا رباعی می ساخت معرض رساندند دستخط اصلاح شده. الحين که جوادت کردند زن قحبه يعزل هم ترقی کردی قرمساقهای امروز، صدسی قرمساق ترند آتش بودی و پی ومادت کردند زیرا که قرمصاف بصارت کردند یکی گربه ای را تعلیم داده بود شمعی در دست کنار سفره قرار میگرفت طبعیت بر نمی گردد و مدعی بود که به تربیت میشود در طبیعت تصرف کرد. رفیقش روزی موشي همراه آورده سر سفره رها کرد گربه آرام ماند نوبت دیگر دو موش آورد چون موتی دوم را رها کرد گر به حرکتی بیخود داد و باز خودداری نمود بار سوم به موش آورد سومی را که رها کرد گربه شمع را انداخت و پرید معوش در شهرهای بزرگ اروپا گذرها کم و بیش اس ام نده است، در قهوه خانه ها میدان عرضه و تقاضا بی خیال نشسته ای یکی کنارت سبز میشود دوبار دندان روی جگر گذاردی بار سوم دنده بقضا می دهی این تمدن بتهران هم سرایت کرده است. ای که از کوچه اسلامبول ها میگذری با خبر باش که سر میشکند دیوارش در اندر قلت خون و جمودت حال طبع من چنان بود که زیاترین صورت ها نقش دیوار مینمود، اگر بر خوردی میشد صحبت برگذار میکردم و شعر سعدی را بخاطر می آوردم به بی رختی شهوت انگیختن برغبت بود خون خود ریختن عمر در از سعدی هم در نتیجه این احتیاط بوده است با زنهایی که حلقه در انگشت داشتند از صحبت هم دریغ میداشتم در نتیجه صحبت ها دیدم بیشتر زنان خود باخته گول جوانان ناسخته خورده اند و فریب نویدهای دروغ و برپا گروهی را هم بینوایی از راه در برده است و به بی پروانی کشیده گروهی طبع سرکش آنها را بآتش افکنده یی على المريض حرج. از دحام هر طبقه در شهر بزرگ و سنگهای تکلف که در راه نکاح انداخته اند خوار زشت را از هر قبیل پیش میآورد و من چند حکایت ذکر میکنم و شاید در ردیف أحسن القصص است . در سیاحت آفاق لاغر و چاق پیش میآید چرا در خاطرات یکی را باید نگاشت و دیگری را مسكوت عنه گذاشت. جماعتی که ندانند حیف روحانی گمان برند که در باغ حسن صمدی را و ما ایره نفسی و ما از کیها عروس شهرها تفاوتی که میان دواب و انسان است نظر بسیب زنخدان و تار پستان است که هر چه تقل کنند از بشر در امکان است. باریی را عروس شهرها گفته اند دامادها از همه جا بیاریس رو میآورند و روزگاری بنشاط میگذرانند بساط عشرت اینجا گسترده است . کاخها بهشت آیا مرتب در غرفاتش جوران دور لقا، غلمانان سر بهوا را پذیرا
ا - وين قام رودی است در فرانسه