خاطرات و خطرات اتابك در حاشية عريضه من نوشت که از جیره و علیق خودم محل این تخفیف را میدهم، امیر بهادر عریضه را بشاه رساند و دستخط صادر کرد. در حقیقت پس از این تخفيف من صاحب مزرعه رزکان شدم، قبلا از مالیات باقی میآوردم، در کارلسیاد روزی باطاق شاه رفتم که تعظیمی کرده باشم. شاه مشغول نوشتن سطری در زیر عکس خودش بود. عکس بزرگ بود و آن سطر تقریباً شش گره طول داشت. بقلم جلی نوشته بودند، با کرسی و تعلیم، حقیقت خوب نوشته بودند ربطی بدسخطهای عادی نداشت. مرا خواستند، فرمودند چطور نوشتهام ؟ عرض کردم اگر بچشم ندیده بودم باور نمیکردم، دستخطی صادر فرمودند: (جناب اشرف اتابك اعظم چون مخبر السلطنه نوکر صدیق ماست، پدرش مخبرالدوله مرحوم و جدش رضا قلیخان مرحوم للۀ ما بود ، همه آنها بصداقت و درستی خدمت کردند، لهذا مخبرالسلطنه را بيك قطعه نشان و حمایل اول خارجه مفتخر فرمودیم ، ۱۳۲۰ در کارلستاد) من به نشان علاقه ندارم. لکن این دستخط یادگار است، نشان و حمایل را مغرور میرزا برای من آورد. در مراجعت در برلن اجازه خواستم پیاده شدم، از آشنایان قدیم {ناخوانا} دوم دیتریشی در برلن رئيس شعبۀ جنايات نظمیه است، در خانه پدری منزل دارد. پدرش هم حیات دارد. بمن اطاقی دادند کانه در منزل خودم هستم. نوشتهاند ملا نصر الدین لای اوراق کتابی جو گذارده بود والاغی را باین تدبیرانس داده بود که اوراق را با زبان رد کرده جو را میخورد. العهدة على الراوى، بسيار طلاب کتاب را میخوانند و بیش از الاغ استفاده نمیکنند. برای خواب اطفال معروف است بچهای میگریست مادرش عاجز شد. شوهرش گفت شرح لمعه را پیش چشمت نگاهدار خوابش میبرد. در برلن معروف شد که اسبی حساب میداند. با والتر دیتریشی رفتیم ببینیم ، مربی اسب از اسب پرسید، رفیق من که دیروز اینجا بود اسمش چند حرف داشت؟ هشت نوبت سم بزمين زدو قبلا اسم را بما گفته بود، رزن باخ باز پرسید پنج در پنج چند میشود؟ ۲۵ بارسم بزمین زد. چندروز بعد مادیانی را گفتند: رفتیم دیدیم واقوی از آن اسب بود. گفتیم خوب است از این دو کره بگیرند البته من معدلات هم خواهند کرد. آنچه حدس زدیم مربی اسب وضعیتی بخود میگیرد که تا آن وضعیت بجا است اسب سم بزمین میزند .
بدون زحمت عاید میشود و رزق یابوها معلوم است و بی دوندگی بدست میآید ، بالجمله پرستاری آن مزرعه بعهدۀ من شد. شهریار بلوکی خرم و بر آب است، در بهار آب از زمین میجوشد و در مجاریئی که سیاه آب میگویند جاری است، بهمین جهت چمن و باطلاق زیاد دارد و هوایش ناسازگار است. نشد که من پانزده روز در رزکان بمانم و توبه نکنم. با اینکه صافی همراه و آب را صاف میکردم در آبهای این بلوك جانوری است كه گيلک میگویند، در جگر گوسفند جا میکند و گوسفند را از پا در
میاورد ، آنکه گوسفند نگاه بدارد باید قبل از پائیز بفروشد نوبتی بضرورت مدنی در رزکان توقف کرده بودم، ریشم نزدیک بیک قبضه رسیده بود. چون برگشتم و بخدمت پدرم رفتم ، برخواسته مرا استقبال کردند و بوسیدند، آن اوقات ریش مطلوب بود، طبیعت خواسته است فرقی بین مرد و زن محسوب باشد، حال میخواهند ظاهراً هم بین مرد وزن امتیازی نباشد ، من از پنجاه سالگی تراشیدن ریش را موقوف کردم. کارهای ما حکایت بز پیش آهنگ و گله است. ولو پیش آهنگ از برنگاهی پرت شود گله دنبال او را میگیرد.