پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۲۸

از ویکی‌نبشته
در نمونه‌خوانیِ این برگ مشکلی وجود دارد.
 

۱۱۴ خاطرات و خطرات

و مخملک در ۲۳ سالگی مزاج مرا کم خون کرده است که در هر دو مرض رعاف سخت شدم. هنگام مخملک آلبو طبیب دارالفنون شب در منزل من خوابید. ضعف و اغما بطوری بود که با مادرم به آلمانی صحبت کرده بودم. کارلسباد در خاک بوهم محل استعلاج امراض کلیه است. دره ایست تنگ و خوش هوا و باصفا. نهر تپل از میان آن میگذرد. در تابستان آبی ندارد. هتل های خوب دارد. باغ و باغچهٔ متعدد، کنار همه قهوه خانه و رستوران های مرغوب. در موسم آب خوردن گاهی چهل هزار نفر غالباً لهستانی آنجا جمع میشوند و اسباب پذیرائی مهیا است. عالی و دانی خوش بسر میبرند. بینهایت تمیز است. بازار مختصری دارد. نه بقالی و علافی، سمساری و محل فروش تحف. فردریک کبیر اشخاصی که صبح آب میخورند باید قدری پیاده حرکت کنند. دور و نزدیک صبحانه را در قهوه خانه ها صرف نمایند. اتابک بیکی از قهوه خانه های نزدیک تر میرفت. اسمش تالار دوستی بود. من هم غالب در خدمتشان بودم. خدمهٔ قهوه خانه ها همه زنند، از چهارده ساله تا سی و پنج. در این قهوه خانه دختری بود رزا نام بسن شانزده سال در نهایت جمال. به زی درویش و بزیبائی سلطان. بقول نشاطی خان مکاره اش نمیدانم لکن فتانه اش درست می آمد. خدمت میز اتابک با او بود و چای با مسرتی مخصوص صرف میشد. در ذوق من تصرفی کرده بود که بآلمانی قطعه ساختم بی لطف هم نشده بود. روزی اتابک بچای مهمان من بود. صدکرون باو دادم که هفت هشت کرون قیمت چای را بپردازد. بقیه را آورد اتابک بخودش بخشید. حسن او مانع بود که آن مبلغ بکیسهٔ من گران بیاید. البته در نظر اتابک پشیزی بود شهرت حسن او بین اصحاب پیچید. روزی مظفر الدین شاه برای دیدن او باین قهوه خانه آمد. خدام مهتر و محترم تر می بایست مراقب خدمت شاه باشند. محترمات هم غالب زشتند. چون مقصود شاه معلوم بود، اتابک ظرف میوه را از روی میز خودش باو داد که برای شاه ببرد. مراقبین با نزاکتی او را بمیز شاه رساندند. احمدائی در حرکت از کارلسباد بهم بافتم کارلسباد و چشمه ساران یاد باد آن کنار جوی یاران یاد باد رود تپل الت ویژه سـانسوسی پارک قیصر چای خواران یاد باد گردش جنگل صفای کوه و دشت دیدن روی نگاران یاد باد منظر سال مودت سالها در خیال گلعذاران یاد باد آن گل نورسته در باغ جمال تازه چون نوبهاران یاد باد روی خوبان زلف رعنا دلبران صبح وصل و شام هجران یاد باد روزگاری بد دل و دینی مرا

مهدیا آن روزگاران یاد باد