برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۲
خاطرات و خطرات
 

در خاک پای اقدس اعلی معلوم خواهد شد کار را بیک جائی رسانده‌ام و سه قسم سند تحصیل کرده‌ام و جای هر نوع حرف حسابی را باقی گذارده‌ام از برای تضییع خدمت فدری و انتفاع خودشان مجلس ترتیب کرده‌اند که زحمات فدوی را بهدر بدهند، اینکه قدری از اول مجلسی ترتیب ندادم برای این بود که حاجی محمدحسن از شاه شهید نورالله مضجعه دستخط مفاصا دارد. قبیح است دولت مجلسی منعقد کند و در آن مجلس بگویند دستخط شاه شهید را قبول نداریم، اگر خدمت بصدق پیشرفت نداشته باشد و سرافرازی بسرشکستگی مبدل شود من‌بعد در کارها چگونه بصدق نیت اقدام خواهد شد اگر قصد جمع کردن پول سیاه است که از حاجی محمد حسن سند گرفته شده است ، اگر وجه نقد است در حد عدل و امکان بدست آمده است. اگر پیش‌بینی حرف حسابی است تدارک آن شده‌است من‌بعد در مجلس چه کار تازه خواهد شد، جز تعیین سهام زیرجلکی و تضییع زحمت، فدوی زیاده قدرت جسارت ندارد.

حواسها بقدری مشوش است که محمدخان وکیل الدوله دستخط وزارت داخله پدرم را باسم صنیع‌الدوله صادر میکند، رمضان ۳۱۴

رساله‌ای مفصل من درباب ادارات نوشته بودم، در این موقع در آخر عریضه صنیع‌الدوله بخط خودش نوشته است که چون در آن رساله مطالب مفیده هست که ممکن است سبب تذکار خطر مبارک باشد بحضور مبارک تقدیم شد.

دستخط شاه: صنیع‌الدوله، عریضهٔ شمارا ملاحظه کردم. اولا خدمت شما هیچ وقت ضایع نمیشود ثانیا خدا خودش میداند، بروح شاه شهید قسم که هیچکس ابدا در خیال نبوده است اقدامات شما را ضایع کند ، من هم پس از چهل و شش سال عمر قبول نمیکنم ، عقل خود را دست مردم نداده‌ام، در هر صورت شما و فرمانفرما و سایرین باید دست بست هم بدهید و خدمت مرا انجام بدهید، حالا وقت بعضی مطالب نیست و خدمات شما را خودم بهتر از همه کس میدانم کتاب را هم البته انشاء الله قدری ملاحظه میکنم.

بقول خان دائی ، ماشاء الله ماشاءالله ماشاءالله قربانش برم انشاء الله

پیغام شاه به امین السلطان چه بود که این پسره میآید و کاسه و کوزه را بر هم میزند و تکلیف به صنیع‌الدوله چیست که دست بدست فرمانفرما بدهد « پس بهر دستی نشاید داد دست» العجز اخر تدبیر الانسان ، ماکه عاجز شدیم. دستخط دیگر که برای نمونه گراور شد.

کناره‌گیری وزیر داخله

نشد که یک قدم برای مملکت برداشته شود. آنچه گفته میشد خلاف آنرا از بیرون و اندرون بگوش شاه میخواندند ، میرزامحمدخان وکیل الدوله کاتب حضور دستخطها را بمنظور حضرات می‌پیچاند، کارها معوق میماند، پدرم متحیرا گاهی بدرب خانه میرفت با مظفرالدین شاه صحبت میکرد، موافقتی حاصل میشد ، نتیجه بدست نمی‌آمد ، صنیع‌الدوله صاف و راست ، مدعیها کج و مزور، شاه دهن‌بین و بی‌رآی.

طلاب مدرسه دارالشفاء بر سر موقوفات به امام جمعه شوریدند (میرزا ابوالقاسم) پدرم به سید عبدالله نوشت، آشتیانی و غیره جمع شدند، قرار شد امام جمعه در موقوفات مداخله نکند و تسکین حاصل شد، بشاه شرحی در خاتمه این غوغا نوشته است، در صدر عریضه، شاه دستخطی کرده است:

صنیع‌الدوله، عریضه شما را ملاحظه کردم حقیقت این است والله خیلی تاسف خوردم من باب اینکه هیچکدام قدر آقای خودتان را بطور خوب نمیدانید و همه را بهوا و هوس نفسانی حرکت میشود، آخرش را هم خداوند خودش بخیر بکند، درست ملاحظه بکنید این سه چهار نفری که هستید دست بست هم بدهید چه اندازه کارها را از پیش میبرید، والله دیشب روزنامه نگاه میکردم، بعین حال چینی‌ها را پیدا کرده‌ایم، والله جای تاسف است، شما را بحق خدا و بحق خدا قسم میدهم که قدری درد نوکری پیدا کنید، از کوچک و بزرگ همه‌تان مشغول خدست بشوید، قال اقول را کنار بگذارید کار بکنید ، باری البته این مطلب را بدان والله با الله بحق خدا کسی قدرت ندارد از شما سعایت بکند. منهم گوش بده نیستم، در باب وزیر علوم آنچه تلگراف کاغذ و فرمایشات است که من مخصوصا