برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
خاطرات و خطرات
۱۰۱
 

و رفع نگرانی او نشد، الحق حاجی حسین آقا روی احساسات شرف رفتار کرد و من ارادتی باو حاصل کردم. قریب چهارصدهزار تومان طلای مسکوک و غیرمسکوک بخانه ما وارد شد، سفرهٔ چرمی میان اطاق پهن کردند و آنچه بود روی سفره ریختند، شمردند و بخزانه بردند[۱] جز سیاهی سفره چیزی در خانه ما نماند، حاج محمداسماعیل و حاج محمدتقی دو شاهد قضیه بودند

فرمانفرما چسبید که سهم من کو و دوازده هزار تومان میخواست که با حکیم الملک در میان بگذارد. گفتیم آن حاجی، آن شما، خود دانید، حاجی محمدحسن مرخص شد فرمانفرما هزار و پانصد تومان جنس (آئینه و چراغ) از او برده بود قیمت آنرا نداد.

ما آمال دیگری را تعقیب می کردیم وبال جان ما شد معهذا خوشوقتم که آلوده نشدیم شب قضایا را برای پدرم حکایت کردم شکر کردند، حکیم الملک و فرمانفرما بیشتر آن نقد را بعنوان بنائی و نظام بردند.

احمدخان خواجه شکوه‌السلطنه مادر مظفرالدین شاه، در اندرون صنیع‌الدوله حکایت کرد که شب امیر بهادر در راه پله خوابگاه بشاه عرض میکرد، حاج محمدحسین را خواستم و احوالات را از او پرسیدم، گفت هفتصد و شصت و پنج هزار تومان نقد و سند از من گرفته شد آخر او را قسم دادم بقرآن سوگند یاد کرد که همین بوده است (چه فایده) امیر بهادر به صنیع الدوله اعتقادی داشت، شاید روی همین رفتار بود در زمان محمدعلیشاه بدرد من خورد، خداوند از سر تقصیرات او بگذرد.

خیلی تأسف دارم که در زمان پهلوی حاجی حسین آقا شرافتمندی که از همت خود بدست آورد بواسطهٔ بعضی اظهارات در خارج از دست داد، بداور از شکنجه آنهم از دادن چای و بستن... صحبت کرده بود، داور که مرا میشناحت تعجب کرده بود، از من پرسید، واقعه را طوری که بود بیان کردم. ظاهرا تا آخر روابط من با حاجی حسین آقا خوب بود و از آن اظهار حیرت کردم، حاجی محمد اسمعیل مغازه همه وقت همراه او بوده.

از سکه های طلا هشتادو یک تومان برداشتم و قیمت آنرا دادم، یکصد و هفتاد تومان مادرش مشتلق بدو نفر از گماشتگان ما داده بود من اجازه نمیدادم، آخر حاجی گله‌مند شد و اجازه دادم بگیرند، نمیدانم در خواب است یا بیداری.

از میرزاحسن آشتیانی فتوائی گرفتیم که تغریم حاجی محمدحسن باندازه خسارت پول سیاه جایز است.

عریضهٔ صنیع الدوله بخط من

قربان خاکپای مبارک گردم

  مکر نعمت شه فرامش کنم که بینم تباهی و خامش کنم  

خانه‌زاد از روز اول به نیت دولتخواهی در جاده نوکری قدم گذارده‌ام، امیدوار است بتوفیقات الهی که هرگز جز راستی و درستی قصدی نکند. امروز جماعتی از خارج و داخل متفق و متعهد شده‌اند. عنان اختیار مطالبی را که باید بخاکپای مبارک عرض شود در دست خود بگیرند، و جز پیش بردن مقاصد خود آمالی ندارند، اگر چنین باشد آب‌بکرد اول است و بر غلام لازم است که هرچه میداند بعرض برساند، من‌جمله امین الملک که امروز باید مبلغی بدیوان بدهد پانزده هزار تومان از بیگلربیگی و نمیدانم چقدر از امین‌الملک گرفته، از خاکپای مبارک دستخط صادر میکنند که قرض امین الملک قرض دولت است و مقرر میشود نصرالسلطنه از بابت اقساط گمرک بپردازد، با ملاها و سفارتخانه ها راه دارند، دستورالعمل میدهند و میگیرند، بعضی عرایض از طرف آنها اظهار میشود و در انجام مقاصد خود بکار میبرند، مثل راپرتی که از وزارت خارجه در مسأله حاجی محمد حسن عرض شد، حالا هم پس از آنکه غلام بتدبیر و اسباب که اقوای آنها بیطمعی بوده است و آخر


  1. حاجی حسین آقا و حاجی محمد اسمعیل شب و روز در همان اطاق بودند و دو نفر مأمور خدمت آنها.