برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۵۱۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۸۱
  مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس  
  گر طالب فیض حق بصدقی حافظ سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس  

ایضاً له

  چشم تو که سحر بابلست استادش یا رب که فسونها برواد از یادش  
  آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال آویزهٔ دُر ز نظم حافظ بادش  

ایضاً له

  ای دوست دل از جفای دشمن درکش با روی نکو شراب روشن درکش  
  با اهل هنر گوی گریبان بگشای وز نااهلان تمام دامن درکش  

ایضاً له

  ماهی که نظیر خود ندارد بجمال چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال[۱]  
  در سینه دلش ز نازکی بتوان دید مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال  

ایضاً له

  در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل  
  از سایه بخورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل  
  1. چنین است ترتیب این دو مصراع در خ ق حن، سایر نسخ بعکس این ترتیب است،