برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۵۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۸۰
  عالم همه سر بسر رباطیست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر  

ایضاً له

  خوبان جهان صید توان کرد بزر خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد بزر  
  نرگس که کله دار جهانست ببین کو نیز چگونه سر درآورد بزر  

ایضاً له

  سیلاب گرفت گِرد ویرانهٔ عمر واغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر  
  بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمّال زمانه رخت از خانهٔ عمر  

ایضاً له

  عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمّار مگیر  
  صوفی چو تو رسم رهروان میدانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر  

ایضاً له

  در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز  
  گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوش‌آویز نه در عمر دراز  

ایضاً له