این برگ همسنجی شدهاست.
۳۷۶
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت | حقّا که بچشم در نیامد ما را |
ایضاً له
بر گیر شراب طربانگیز و بیا | پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا | |||||
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو | بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
ایضاً له
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات | گفتم دهنت گفت زهی حبّ نبات | |||||
گفتم سخن تو گفت حافظ گفتا | شادیّ همه لطیفه گویان صلوات |
ایضاً له
ماهی که قدش بسرو میماند راست | آیینه بدست و روی خود میآراست | |||||
دستارچهٔ پیشکشش کردم گفت | وصلم طلبی زهی خیالی که تراست |
ایضاً له
من باکمر تو در میان کردم دست | پنداشتمش که در میان چیزی هست | |||||
پیداست از آن میان چو بربست کمر | تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست |
ایضاً له