این برگ همسنجی شدهاست.
ه
دل سراپردهٔ محبّت اوست | ۴۰ |
دل و دینم شد و دلبر بملامت برخاست | ۱۶ |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت | ۵۴ |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست | ۵۰ |
رواق منظر چشم من آشیانهٔ تست | ۲۵ |
روزگاریست که سودای بتان دین منست | ۳۷ |
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست | ۱۶ |
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست | ۵۱ |
روضهٔ خلد برین خلوت درویشانست | ۳۵ |
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست | ۴۴ |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت | ۶۵ |
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست | ۵۰ |
ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست | ۳۸ |
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست | ۲۰ |
زلفت هزار دل بیکی تار مو ببست | ۲۲ |
ساقیا آمدن عید مبارک بادت | ۱۴ |
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت | ۵۸ |
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت | ۵۹ |
سر ارادت ما و استان حضرت دوست | ۴۱ |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت | ۱۴ |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت | ۵۹ |
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست | ۱۹ |
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت | ۶۱ |
صبا اگر گذری افتدت بکشور دوست | ۴۳ |
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت | ۵۶ |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوشست | ۳۱ |
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست | ۳۴ |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت | ۵۶ |