پرش به محتوا

برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۶۵
  دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد مهر چنان عروس را هم بکفت حواله باد[۱]  

ایضاً له

  روح القدس آن سروش فرّخ بر قبّهٔ طارم زبرجد  
  میگفت سحر گهی که یا رب در دولت و حشمت مخلّد  
  بر مسند خسروی بماناد منصورِ مظفّرِ محمّد  

ایضاً له

  بسمع خواجه رسان ای ندیم وقت‌شناس بخلوتی که درو اجنبی صبا باشد  
  لطیفهٔ بمیان آر و خوش بخندانش بنکتهٔ که دلش را بدان رضا باشد  
  پس آنگهش ز کرم این قدر بلطف بپرس که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد  

ایضاً له

  شمّهٔ از داستان عشق شورانگیز ماست این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده‌اند  
  هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده‌اند  
  ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده‌اند  
  1. چنین است در خ (یعنی اینکه این قطعه در باب مقطّعات درج شده است)، ولی در نسخ متداوله این قطعه را بعلاوهٔ یکی دو سه بیت دیگر بر آن در جزو غزلیّات در باب دال درج کرده‌اند،–