برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۷۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۴۸
  کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده صد چشمه آب حیوان از قطرهٔ سیاهی  
  بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم ملک آن تست و خاتم فرمای هر چه خواهی  
  در حکمت[۱] سلیمان هر کس که شک نماید بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی  
  باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف[۲] دانند آیین پادشاهی  
  تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب تنها جهان بگیرد بی منّت سپاهی  
  کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار تعویذ جان فزائی افسون عمر کاهی  
  ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت وی دولت تو ایمن از وصمت تباهی  
  ساقی بیار آبی از چشمهٔ خرابات تا خرقها بشوئیم از عجب خانقاهی  
  عمریست پادشاها کز می تهیست جامم اینک ز بنده دعوی و ز محتسب گواهی  
  گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی  
  دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی  
  جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعویّ بیگناهی  
  حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام رنجش ز بخت منما بازآ بعذرخواهی[۳]  
  1. چنین است در خ ی، سایر نسخ: حشمت،
  2. یعنی عنقا، خواجه در غزل دیگر گوید: ببُر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قافست،
  3. در عموم نسخ موجوده نزد اینجانب باستثنای خ ر اینجا بیت ذیل را علاوه دارد: یا ملجأ البرایا یا داهب العطایا عطفاً علی مقلّ حلّت به الدّواهی،