برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۴۵
  گوش بگشای که بلبل بفغان میگوید خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی  
  گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید  
  آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی  
۴۸۶  بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی  ۴۶۳
  یعنی بیا که آتش موسی نمود گُل[۱] تا از درخت نکتهٔ توحید بشنوی  
  مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی  
  جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی  
  این قصهٔ عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار بانفاس عیسوی  
  خوش وقت[۲] بوریا و گدائیّ و خواب امن کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی  
  چشمت بغمزه خانهٔ مردم خراب[۳] کرد مخموریت مباد که خوش مست میروی  
  دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی  
  1. یعنی گل نمودار آتش موسی شد، یعنی آتشی که در وادی ایمن بر درخت عُلَّیق بر آنحضرت ظاهر گردید و آوازی از آن برآمد که یا موسی انّی انا اللّه ربّ العالمین، و مصراع ثانی متمّم همین معنی است و مراد از نکتهٔ توحید اشاره بهمان ندای درخت است،
  2. چنین است در جمیع نسخ خطّی موجوده نزد من، بعضی نسخ چاپی: خوش فرش،
  3. چنین است در اغلب نسخ، ق و سودی: سیاه،