برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۷۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۴۳
  نه حافظ را حضور درس خلوت[۱]  
  نه دانشمند را علم الیقینی  
۴۸۴  تو مگر بر لب آبی بهوس بنشینی[۲] ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی  ۴۵۷
  بخدائی که توئی بندهٔ بگزیدهٔ او که برین چاکر دیرینه کسی نگزینی  
  گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بی‌دینی  
  ادب و شرم ترا خسرو مه رویان کرد آفرین بر تو که شایستهٔ صد چندینی  
  عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار ظاهراً مصلحت وقت در آن می‌بینی  
  صبر بر جور رقیبت چکنم گر نکنم عاشقانرا نبود چاره بجز مسکینی  
  باد صبحی بهوایت ز گلستان برخاست[۳] که تو خوشتر ز گل و تازه‌تر از نسرینی  
  شیشه بازیّ سرشکم نگری از چپ و راست گر برین منظر بینش نفسی بنشینی  
  1. چنین است در اغلب نسخ بدون واو عاطفه، ق ر و سودی: درس و خلوت (با واو عطف)
  2. چنین است باثبات فعل در جمیع نسخ خطّی که نزد اینجانب موجود است از قدیم و جدید بدون استثنا، بعضی نسخ چاپی: ننشینی (با نون) و آن تحریف است ظاهراً، و مقصود شعر واضح است یعنی اگر خواهی که فتنهٔ که در جهان از برخاستن خود برپا کردهٔ بنشیند باید لحظهٔ بر لب آبی بهوس بنشینی ورنه یعنی اگر برخیزی هر فتنهٔ که بینی همه از خود بینی، و این مضمونی است بسیار شایع نزد شهرا، سعدی گوید: بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی، و نیز گوید: ای آتش خرمن عزیزان بنشین که هزار فتنه برخاست،–
  3. چنین است در خ ق س، بعضی نسخ بجای این مصراع: حیفم آید که خرامی بتماشای چمن،