برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۶۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۳۹
۴۷۸  نوش کن جام شراب یک منی تا بدان بیخ غم از دل برکنی  ۴۸۲
  دل گشاده دار چون جام شراب سر گرفته چند چون خم دنی[۱]  
  چون ز جام بیخودی رطلی کشی کم زنی از خویشتن لاف منی  
  سنگ سان شو در قدم نی همچو آب جمله رنگ آمیزی و تردامنی  
  دل بمی دربند تا مردانه وار گردن سالوس و تقوی بشکنی  
  خیز و[۲] جهدی کن چو حافظ تا مگر  
  خویشتن در پای معشوق افکنی  
۴۷۹  صبحست و ژاله میچکد از ابر بهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی  ۴۹۶
  در بحر مائی و منی افتاده‌ام بیار می تا خلاص بخشدم از مائی و منی  
  خون پیاله خور که حلالست خون او در کار یار باش که کاریست کردنی  
  ساقی بدست باش[۳] که غم در کمین ماست مطرب نگاه دار همین ره که میزنی  
  1. دَنّ بفتح دال و تشدید نون که در فارسی بتخفیف استعمال کنند کلمهٔ عربی است بمعنی خم قیر اندود دراز ولی باریکتر از خم معمولی و در بُن آن برآمدگی تیزی است شبیه ناوک که بر زمین تواند ایستاد تا در زمین حفره نکنند (کتب لغت). پس بنابرین اضافهٔ خم به دن از قبیل اضافهٔ عامّ است بخاصّ مثل روز جمعه و ماه رمضان و شهر طهران و امثالها،
  2. این واو عاطفه را در خ ندارد،
  3. بدست باش یعنی آگاه باش و تقصیر مکن، خواجه حافظ فرماید: گرت ز دست برآید مراد خاطر ما بدست باش که خیری بجای خویشتن است (فرهنگ سروری)