این برگ همسنجی شدهاست.
۳۲۶
تو میباید که باشی ور نه سهلست | زیان مایهٔ جاهیّ و مالی | |||||
بر آن نقّاش قدرت آفرین باد | که گردِ مه کشد خطّ هلالی[۱] | |||||
فحبّکَ راحتی فی کلّ حین | و ذکرک مونسی فی کلّ حال | |||||
سویدای دل من تا قیامت | مباد از شوق و سودای تو خالی | |||||
کجا یابم وصال چون تو شاهی | منِ بدنام رندِ لاابالی | |||||
خدا داند که حافظ را غرض چیست | ||||||
و علم اللّه حسبی من سؤالی |
۴۶۴ | بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی | خوش باش زانکه نبود این هر دو را زوالی | ۴۸۶ | |||
در وهم مینگنجد کاندر تصوّر عقل | آید بهیچ معنی زین خوبتر مثالی [۲] | |||||
شد حظّ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را | هرگز بعمر روزی روزی شود وصالی | |||||
آندم که با تو باشم یک سال هست روزی | واندم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی | |||||
چون من خیال رویت جانا بخواب بینم | کز خواب مینبیند چشمم بجز خیالی | |||||
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت | شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی |