برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۲۳
  درونم خون شد از نادیدن دوست الا تعسّا لأیّام الفراق  
  دموعی بعدکم لا تحقروها فکم بحرٍ عمیقٍ من سواقی  
  دمی با نیک خواهان متّفق باش غنیمت دان امور اتّفاقی  
  بساز ای مطرب خوش‌خوان خوش‌گو بشعر فارسی صوت عراقی  
  عروسی بس خوشی ای دختر رز ولی گه گه سزاوار طلاقی  
  مسیحای مجرّد را برازد که با خورشید سازد هم وثاقی  
  وصال دوستان روزیّ ما نیست  
  بخوان حافظ غزلهای فراقی  
۴۶۱  کتبتُ قصّة شوقی و مدمعی باکی بیا که بی تو بجان آمدم ز غمناکی  ۴۹۲
  بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیدهٔ خود ایا منازل سلمی فاین سلماک[۱]  
  عجیب واقعهٔ و غریب حادثهٔ[۲] انا اصطبرت قتیلاً و قاتلی شاکی  
  کرا رسد که کند عیب دامن پاکت که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی  
  ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل چو کلک صنع رقم زد بآبی و خاکی  
  1. این مصراع با اندک تغییری از شریف رضی است که خواجه تضمین فرموده است، رجوع شود برای تفصیل مسئله بحواشی آخر کتاب،
  2. چنین است در خ، سایر نسخ: حادثه ایست،