برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۹۹
  ذخیرهٔ بنه از رنگ و بوی فصل بهار که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی  
  چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو منه ز دست پیاله چه میکنی هی هی  
  شکوه سلطنت و حسن[۱] کی ثباتی داد ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی  
  خزینه داری[۲] میراث خوارگان کفرست بقول مطرب و ساقی بفتوی دف و نی  
  زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند مجو ز سفله مروّت که شیئه لا شی  
  نوشته‌اند بر ایوان جنّة المأوی که هر که عشوهٔ دنیی خرید وای بوی  
  سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست بده بشادی روح و روان حاتم طی  
  بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ  
  پیاله گیر و کرم ورز و الضّمان علی  
۴۳۱  لبش می‌بوسم و در می‌کشم می بآب زندگانی برده‌ام پی  ۴۸۰
  نه رازش می‌توانم گفت با کس نه کس را می‌توانم دید با وی  
  لبش می‌بوسد و خون میخورد جام رخش می‌بیند و گل میکند خوی  
  بده جام می و از جم مکن یاد که میداند که جم کی بود و کی کی  
  1. چنین است در خ ک، باقی نسخ: حکم.
  2. ر: خزانه داری.