برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۸۵
۴۱۲  مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو  ۴۱۰
  غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو  
  هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو  
  رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغامست و حاجب در میان ابرو  
  روان گوشه‌گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن‌زارش همی‌گردد چمان ابرو  
  دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی که این را این چنین چشمست و آنرا آنچنان ابرو  
  تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو  
  اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری  
  بتیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو  
۴۱۳  خطّ عذار یار که بگرفت ماه ازو خوش حلقه‌ایست لیک بدر نیست راه ازو  ۴۱۴
  ابروی دوست گوشهٔ محراب دولتست آنجا بمال چهره و حاجت بخواه ازو  
  ای جرعه‌نوش مجلس جم سینه پاک دار کایینه‌ایست جام جهان‌بین که آه ازو  
  کردار اهل صومعه‌ام کرد می پرست این دود بین که نامهٔ من شد سیاه ازو  
  سُلطان[۱] غم هر آنچه تواند بگو بکن من برده‌ام بباده‌فروشان پناه ازو  
  1. ق ر و سودی: شیطان غم.