برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۸۲
۴۰۸  ای آفتاب آینه‌دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو  ۴۰۹
  صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو  
  در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حُسن یا رب مباد تا بقیامت زوال تو  
  مطبوع‌تر ز نقش تو صورت نبست باز[۱] طغرانویس ابروی مشکین مثال تو  
  در چین زلفش ای دل مسکین چگونهٔ کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو  
  برخاست بوی گل ز در آشتی درآی ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو  
  تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود کو عشوهٔ ز ابروی همچون هلال تو  
  تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان کو مژدهٔ ز مقدم عید وصال تو  
  این نقطهٔ سیاه که آمد مدار نور عکسیست در حدیقهٔ بینش ز خال تو  
  در پیش شاه[۲] عرض کدامین جفا کنم شرح نیازمندی خود یا ملال تو  
  حافظ درین کمند سر سرکشان بسیست  
  سودای کج مپز که نباشد مجال تو  
۴۰۹  ای خونبهای نافهٔ چین خاک راه تو خورشید سایه پرور طرف کلاه تو  ۴۱۲
  1. نخ ر: یار.
  2. بعضی نسخ: خواجه.