برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۱۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۸۱
  ساقی بیار باده که رمزی بگویمت از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو  
  شکل هلال هر سر مه میدهد نشان از افسر سیامک و ترک[۱] کلاه زو  
  حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست  
  درس حدیث عشق برو خوان و زو شنو  
۴۰۷  مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتهٔ خویش آمد و هنگام درو  ۴۱۶
  گفتم ای بخت بخفتیدی[۲] و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو  
  گر روی پاک و مجرّد چو مسیحا بفلک از چراغ تو بخورشید رسد صد پرتو  
  تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیّار تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو  
  گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبی گذرانست نصیحت بشنو  
  چشم بد دور ز خال تو که در عرصهٔ حسن بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو  
  آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمن مه بجوی خوشهٔ پروین بدو جو  
  آتش زهد و ریا[۳] خرمن دین خواهد سوخت  
  حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو[۴]  
  1. بعضی نسخ: طرفُ.
  2. چنین است در خ، سایر نسخ: بخسبیدی.
  3. چنین است در اغلب نسخ با واو عاطفه (ولی سابق در غزلهای ۱۳۰، ۱۳۳، ۱۷۵، ۲۳۰، «زهد ریا» بدون واو).
  4. در بعضی از نسخ جدیده درین غزل دو بیت الحاقی ذیل را علاوه دارند: هرکه در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد زردروئی کشد از حاصل خود گاه درو اندرین دایره میباش چو دف حلفه بگوش ور قفائی خوری از دایرهٔ خویش مرو.