برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۹۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۶۹
  خاتم جم را بشارت ده بحسن خاتمت کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن  
  تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش هر نفس با بوی رحمن می‌وزد باد یمن  
  شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او در همه شهنامها شد داستان انجمن  
  خنگ چوگانیّ چرخت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گوئی بزن  
  جویبار ملک را آب روان شمشیر تست تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن  
  بعد ازین نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت خیزد از صحرای ایذج [۱] نافهٔ مشک ختن  
  گوشه‌گیران انتظار جلوهٔ خوش میکنند برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن  
  مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش ساقیا می ده بقول مستشار مؤتمن  
  ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار  
  تا از آن جام زرافشان جرعهٔ بخشد بمن  
۳۹۱  خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن  ۴۰۳
  غم دل چند توان خورد که ایّام نماند گو نه دل باش و نه ایّام چه خواهد بودن  
  1. چنین است صریحاً (با الف و یاء دو نقطه در زیر و ذال معجمه و در آخر جیم) در نخ که نسخهٔ بسیار قدیمی قریب العصر با خواجه است، ق: ابدج، س: ابدح، خ م و سودی: ایرج، نسخ چاپی: ایران،– جمیع این صور مختلفه تصحیف و تحریف است و صواب همان ایذج است بطبق نخ، رجوع شود بحواشی آخر کتاب.