برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۹۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۶۰
  خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست نازنینی که برویش می گلگون نوشیم  
  ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست چون ازین غصّه ننالیم و چرا نخروشیم  
  گل بجوش آمد و از می نزدیمش آبی لاجرم زاتش حرمان و هوس می‌جوشیم  
  می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم  
  حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما  
  بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم  
۳۷۷  ما شبی دست برآریم و دعائی بکنیم غم هجران ترا چاره ز جائی بکنیم  ۳۳۱
  دل بیمار شد از دست رفیقان مددی تا طبیبش بسر آریم و دوائی بکنیم  
  آنکه بی جرم برنجید و بتیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم  
  خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست تا در آن آب و هوا نشو و نمائی بکنیم[۱]  
  مدد از خاطر رندان طلب ایدل ور نه کار صعبست مبادا که خطائی بکنیم  
  سایهٔ طایر کم حوصله کاری نکند طلب از سایهٔ میمون هُمائی بکنیم  
  دلم از پرده بشد حافظ خوش‌گوی کجاست تا بقول و غزلش ساز نوائی بکنیم[۲]  
  1. نسخ حاضره باستثنای خ در اینجا بیت ذیل را علاوه دارند: در ره نفس کزو سینهٔ ما بتکده شد تیر آهی بگشائیم و غزائی بکنیم.
  2. چنین است در خ ق، بعضی نسخ: ساز و نوائی (با واو عاطفه).