برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۵۵
۳۶۹  ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم  ۳۲۳
  تا درخت دوستی برکی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم  
  گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم  
  شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم  
  گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همّت برو بگماشتیم  
  نکتها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرو نگذاشتیم  
  گفت خود دادی بما دل حافظا  
  ما محصّل بر کسی نگماشتیم  
۳۷۰  صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم بدور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم  ۳۴۴
  در میخانه‌ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ور نه سخن این بود و[۱] ما گفتیم  
  من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن بلائی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم  
  اگر بر من نبخشائی پشیمانی خوری آخر بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم  
  قدت گفتم که شمشادست بس[۲] خجلت ببار آورد که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم  
  1. ق م ی این واو عاطفه را ندارند.
  2. ق: و بس (با واو عاطفه).