برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۵۰
  گوی زمین ربودهٔ چوگان عدل اوست وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم  
  عزم سبک عنان تو در جنبش آورد این پایدار مرکز عالی مدار هم  
  تا از نتیجهٔ فلک و طور دور اوست تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم  
  خالی مباد کاخ جلالش ز سروران  
  وز ساقیان سروقد گلعذار هم  
۳۶۳  دردم از یارست و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم  ۳۷۶
  این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم  
  یاد باد آنکو بقصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم  
  دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد بدستان نیز هم  
  چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایّام هجران نیز هم  
  هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم  
  اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم  
  عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی[۱] دیوان نیز هم  
  1. یرغو که یارغو با الف نیز نویسند بمغولی بمعنی عدلیّه و استنطاق و مرافعهٔ مدّعی و مدَعی علیه و قانون است، و یارغوچی بمعنی قاضی و حاکم قانون (مقدمهٔ ج۱ جهانگشای جوینی ص کج)، سعدی گوید: گر بیوفائی کردمی یرغو بقاآن بردمی کان کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را، – کلمه بعد را بجای «دیوان» بعضی نسخ «سلطان» دارند.