برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۴۷
  گرچه دانم که بجائی نبرد راه غریب من ببوی سر آن زلف پریشان بروم  
  دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان[۱] بروم  
  چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت بهواداری آن سرو خرامان بروم  
  در ره او چو قلم گر بسرم باید رفت با دل زخم‌کش و دیدهٔ گریان بروم  
  نذر کردم گر ازین غم بدرآیم روزی تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم  
  بهواداری او ذرّه‌صفت رقص‌کنان تا لب چشمهٔ خورشید درخشان بروم  
  تازیان[۲] را غم احوال گرانباران[۳] نیست پارسایان[۴] مددی تا خوش و آسان بروم  
  ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون  
  همره کوکبهٔ آصف دوران بروم  
۳۶۰  گر ازین منزل ویران بسوی خانه روم دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم  ۳۱۱
  زین سفر گر بسلامت بوطن بازرسم نذر کردم که هم از راه بمیخانه روم  
  1. مراد از «زندان سکندر» بنا بر آنچه در فرهنگها و در تاریخ جدید یزد مسطور است شهر یزد است، و مراد از «ملک سلیمان» مملکت فارس است. رجوع شود بحواشی آخر کتاب.
  2. چنین است در عموم نسخ قدیمه و نیز در شرح سودی و در «تاریخ جدید یزد» تألیف احمد بن الحسین الکاتب که در حدود سنهٔ ۸۶۲ تألیف شده (چاپ یزد ص ۲۵). نسخ چاپی: نازکاران.
  3. چنین است در اغلب نسخ قدیمه و سودی و تاریخ یزد مذکور. بعضی نسخ: گرفتاران
  4. چنین است در عموم نسخ قدیمه و سودی و تاریخ یزد. نسخ چاپی: ساربانان.