این برگ همسنجی شدهاست.
۲۲۰
بشوق چشمهٔ نوشت چه قطرها که فشاندم | ز لعل باده فروشت چه عشوها که خریدم | |||||
ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی | ز غصّه بر سر کویت چه بارها که کشیدم | |||||
ز کوی یار بیار ای نسیم صبح[۱] غباری | که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم | |||||
گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه | که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم | |||||
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی | که پرده بر دل خونین ببوی او بدریدم | |||||
بخاک پای تو سوگند[۲] و نور دیدهٔ حافظ | ||||||
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم |
۳۲۳ | ز دست کوته خود زیر بارم | که از بالا بلندان شرمسارم | ۳۱۷ | |||
مگر زنجیر موئی گیردم دست | وگر نه سر بشیدائی برآرم | |||||
ز چشم من بپرس اوضاع گردون | که شب تا روز اختر میشمارم | |||||
بدین شکرانه میبوسم لب جام | که کرد آگه ز راز روزگارم | |||||
اگر گفتم دعای می فروشان | چه باشد حقّ نعمت میگزارم |