برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۱۹
۳۲۱  هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم  ۳۳۵
  شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همّت خود کامران شدم  
  ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایهٔ تو بلبل باغ جهان شدم  
  اوّل ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم  
  قسمت حوالتم بخرابات میکند هر چند کاینچنین شدم و آنچنان شدم  
  آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم  
  در شاهراه دولت سرمد بتخت بخت با جام می بکام دل دوستان شدم  
  از آنزمان که فتنهٔ چشمت بمن رسید ایمن ز شرّ فتنهٔ آخرزمان شدم  
  من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم  
  دوشم نوید داد عنایت که حافظا  
  بازآ که من بعفو گناهت ضمان شدم  
۳۲۲  خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم[۱]  ۳۵۵
  اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم بگرد سرو خرامان قامتت نرسیدم  
  امید در شب زلفت بروز عمر نبستم طمع بدور دهانت ز کام دل ببریدم  
  1. بسیاری از نسخ اینجا بیت ذیل را علاوه دارند: امید خواجگیم بود بندگی تو جستم هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم.