این برگ همسنجی شدهاست.
۲۱۷
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آندم هم | که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم | |||||
فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی [۱] تا کی | دمار از من برآوردی نمیگوئی برآوردم | |||||
شبی دل را بتاریکی ز زلفت باز میجستم | رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم | |||||
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت | نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم | |||||
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده | ||||||
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم |
۳۱۹ | سالها پیروی مذهب رندان کردم | تا بفتویّ خرد حرص بزندان کردم | ۳۶۸ | |||
من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه | قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم | |||||
سایهٔ بر دل ریشم فکن ای گنج روان | که من این خانه بسودای تو ویران کردم | |||||
توبه کردم که نبوسم لب ساقیّ و کنون | میگزم لب که چرا گوش بنادان کردم | |||||
در [۲] خلاف آمد عادت بطلب کام که من | کسب جمعیّت از آن زلف پریشان کردم | |||||
نقش مستوری و مستی نه بدست من و تست | آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم |
- ↑ چنین است در عموم نسخ قدیمه، نسخ چاپی: میدمی (با میم از دمیدن) دم دادن بمعنی فریب دادن و خدعه کردن است اثیر اخسیکتی گوید: دم بدادند مرا دام طرازان حواس زانکه پرواز نه در اوج مکان میکردم
- ↑ چنین است در خ، نسخ دیگر: از،