برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۰۹
۳۰۷  هر نکتهٔ که گفتم در وصف آن شمائل هر کو شنید گفتا لله درّ قائل  ۳۰۳
  تحصیل عشق و رندی آسان نمود اوّل آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل  
  حلّاج بر سر دار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند[۱] امثال این مسائل  
  گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم گفت آنزمان که نبود جان در میانه حائل  
  دل داده‌ام بیاری شوخی‌کشی نگاری مرضیّة السّجایا محمودة الخصائل  
  در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت واکنون شدم بمستان چون ابروی تو مائل[۲]  
  از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زائل  
  ای دوست دست حافظ تعویذ چشم‌زخم است  
  یارب ببینم آن را در گردنت حمائل  
۳۰۸  ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل سلسبیلت کرده جان و دل سبیل  ۳۰۶
  سبزپوشان خطت بر گرد لب همچو مورانند گردِ سلسبیل  
  ناوک چشم تو در هر گوشهٔ همچو من افتاده دارد صد قتیل  
  یارب این آتش که در جان منست سرد کن زان سان که کردی بر خلیل  
  1. چنین است در عموم نسخ قدیمه، نسخ جدیده و چاپی: مپرسید،
  2. چنین است در نخ و سودی. بعضی نسخ: چو مستان بر ابروی تو مائل،