برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۰۷
۳۰۴  دارای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفّر ملک عالم عادل  ۳۰۷
  ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنهٔ جان و در دل  
  تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل  
  روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی بر روی مه افتاد که شد حلّ مسائل  
  خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل  
  شاها فلک از بزم تو در رقص و سماعست دست طرب از دامن این زمزمه مگسل  
  می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل  
  دور فلکی یکسره بر منهج عدلست خوش باش که ظالم نبرد راه بمنزل  
  حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است  
  از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل  
۳۰۵  بوقت گُل شدم از توبهٔ شراب خجل که کس مباد ز کردار ناصواب خجل  ۳۰۴
  صلاح ما همه دام رهست و من زین بحث[۱] نیم ز شاهد و ساقی بهیچ باب خجل  
  بود که یار نرنجد ز ما بخلق کریم که از سؤال ملولیم و از جواب خجل  
  ز خون که رفت شب دوش از سراچهٔ چشم شدیم در نظر رهروان خواب خجل  
  1. چنین است در اغلب نسخ، خ: بخت،