این برگ همسنجی شدهاست.
۲۰۳
بیا که توبه ز لعل نگار و خندهٔ جام | حکایتیست[۱] که عقلش نمیکند تصدیق | |||||
اگر چه موی میانت بچون منی نرسد | خوشست خاطرم از فکر این خیال دقیق | |||||
حلاوتی که ترا در چه زنخدانست | بکنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق | |||||
اگر برنگ عقیقی شد اشک من چه عجب | که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق | |||||
بخنده گفت که حافظ غلام طبع توام | ||||||
ببین که تا بچه حدّم همیکند تحمیق |
۲۹۹ | اگر شراب خوری جرعهٔ فشان بر خاک | از آن گناه که نفعی رسد بغیر چه باک | ۲۹۹ | |||
برو بهر چه تو داری بخور دریغ مخور[۲] | که بیدریغ زند روزگار تیغ هلاک | |||||
بخاک پای تو ای سرو نازپرور من | که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک | |||||
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری | بمذهب همه کفر طریقتست امساک | |||||
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی | چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک |