برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۹۳
۲۸۵  در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش  ۲۹۰
  صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا دید محتسب که سبو می‌کشد بدوش  
  احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سوال صبحدم از پیر می فروش  
  گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش  
  ساقی بهار میرسد و وجه می‌نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم بجوش  
  عشقست و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش  
  تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانهٔ مراد رسید ای محبّ خموش  
  ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش  
  چندان بمان که خرقهٔ[۱] ازرق کند قبول  
  بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش  
۲۸۶  دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سرّ می فروش  ۲۹۱
  گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگردد[۲] جهان بر مردمان سختکوش  
  1. خرقه ازرق از شعار صوفیّه بوده است (رجوع شود برای شواهد آن بحواشی آخر کتاب) و مقصود از خرقه قبول کردن جانشین مرشد شدن است یعنی چندان بمان که فلک پیر فانی شده و بخت جوانت جانشین آن گردد - خ بجای خرقهٔ : جامهٔ.
  2. بعضی نسخ : میگیرد.