این برگ همسنجی شدهاست.
۱۸۲
۲۶۸ | گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس | زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس | ۲۶۷ | |||
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد | از گرانان جهان رطل گران ما را بس | |||||
قصر فردوس بپاداش عمل میبخشند | ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس | |||||
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین | کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس | |||||
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان | گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس | |||||
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم | دولت صحبت آن مونس جان ما را بس | |||||
از درِ خویش خدا را به بهشتم مفرست | که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس | |||||
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست | ||||||
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس |
۲۶۹ | دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس | نسیم روضهٔ شیراز پیک راهت بس | ۲۶۹ | |||
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش | که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس | |||||
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشهٔ دل | حریم درگه پیر مغان پناهت بس | |||||
بصدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش | که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس | |||||
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن | صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس |