برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۸۰
  ساقیا یک جرعهٔ زان آب آتشگون کمن در میان پختگان عشق او خامم هنوز  
  از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز  
  پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز  
  نام من رفتست روزی بر لب جانان بسهو اهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز  
  در ازل دادست ما را ساقی لعل لبت جرعهٔ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز  
  ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان جان بغمهایش سپردم نیست آرامم هنوز  
  در قلم آورد حافظ قصّهٔ لعل لبش  
  آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز  
۲۶۶  دلم رمیدهٔ لولی وشیست شورانگیز دروغ وعده و قتّال وضع و رنگ‌آمیز  ۲۶۰
  فدای پیرهن چاک ماهرویان باد هزار جامهٔ تقویّ و خرقهٔ پرهیز  
  خیال خال تو با خود بخاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز  
  فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز[۱]  
  پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز  
  1. ق نخ و بسیاری از نسخ دیگر در اینجا بیت ذیل را علاوه دارند: غلام آن کلماتم که آتش انگیزد نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز.