برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۰۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۷۹
  ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت  
  بسوی دیو محن ناوک شهاب انداز  
۲۶۴  خیز و در کاسهٔ زر آب طربناک انداز پیشتر زانکه شود کاسهٔ سر خاک‌انداز  ۲۵۹
  عاقبت منزل ما وادی خاموشانست حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز  
  چشمِ آلوده نظر از رخ جانان دورست بر رخ او نظر از آینهٔ پاک انداز  
  بسر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم ناز از سر بنه و سایه برین خاک انداز  
  دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست از لب خود بشفاخانهٔ تریاک انداز  
  ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد آتشی از جگر جام در املاک انداز  
  غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز  
  یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید دود آهیش در آیینهٔ ادراک انداز  
  چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ  
  وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز  
۲۶۵  برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوز بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز  ۲۶۶
  روز اوّل رفت دینم در سر زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز