این برگ همسنجی شدهاست.
۱۶۷
دل در جهان مبند و بمستی سؤال کن | از فیض جام و قصّهٔ جمشید کامگار | |||||
جز نقد جان بدست ندارم شراب کو | کان نیز بر کرشمهٔ ساقی کنم نثار | |||||
خوش دولتیست خرّم و خوش خسروی کریم | یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار | |||||
می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد | جام مرصّع تو بدین دُرّ شاهوار | |||||
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست | از می کنند روزه گشا طالبان یار | |||||
زانجا که پرده پوشی عفو کریم تست | بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار | |||||
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود | تسبیح شیخ و خرقهٔ رند شرابخوار | |||||
حافظ چو رفت روزه و گل نیز میرود | ||||||
ناچار باده نوش که از دست رفت کار |
۲۴۷ | صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار | وزو بعاشق بیدل خبر دریغ مدار | ۲۴۹ | |||
بشکر آنکه شکفتی بکام بخت ای گل | نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار | |||||
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی | کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار | |||||
جهان و هر چه درو هست سهل و مختصر است | ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار | |||||
کنون که چشمهٔ قندست لعل نوشینت | سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار |