این برگ همسنجی شدهاست.
۱۵۹
۲۳۵ | زهی خجسته زمانی که یار بازآید | بکام غمزدگان غمگسار بازآید | ۱۸۹ | |||
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم | بدان امید که آن شهسوار بازآید | |||||
اگر نه در خم چوگان او رود سر من | ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید | |||||
مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد | بدان هوس که بدین رهگذار بازآید | |||||
دلی که با سر زلفین او قراری داد | گمان مبر که بدان دل قرار بازآید | |||||
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی | ببوی آنکه دگر نوبهار بازآید | |||||
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ | ||||||
که همچو سرو بدستم[۱] نگار بازآید |
۲۳۶ | اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید | عمر بگذشته بپیرانه سرم بازآید | ۲۰۳ | |||
دارم امّید برین اشک چو باران که دگر | برق دولت که برفت از نظرم بازآید | |||||
آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود | از خدا میطلبم تا بسرم بازآید | |||||
خواهم اندر عقبش رفت بیاران عزیز | شخصم ار باز نیاید خبرم بازآید | |||||
گر نثار قدم یار گرامی نکنم | گوهر جان بچه کار دگرم بازآید | |||||
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم | گر ببینم که مه نوسفرم بازآید |
- ↑ چنین است در خ، ق نخ: بدست؛