این برگ همسنجی شدهاست.
۱۴۹
ز دست شاهد نازک عذار عیسیدم | شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود | |||||
جهان چو خلد برین شد بدور سوسن و گُل | ولی چه سود که در وی نه ممکنست خلود | |||||
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار | سحر که مرغ درآید بنغمهٔ داوود | |||||
بباغ تازه کن آیین دین زردشتی | کنون که لاله برافروخت آتش نمرود | |||||
بخواه جام صبوحی بیاد آصف عهد | وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود | |||||
بود که مجلس حافظ بیمن تربیتش | ||||||
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود |
۲۲۰ | از دیده خون دل همه بر روی ما رود | بر روی ما ز دیده چگویم چها رود | ۲۰۰ | |||
ما در درون سینه هوائی نهفتهایم | بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود | |||||
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک | گر ماه مهرپرور من در قبا رود | |||||
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش | بر روی ما رواست اگر آشنا رود | |||||
سیلست آب دیده و هر کس که بگذرد | گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود | |||||
ما را بآب دیده شب و روز ماجراست | زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود | |||||
حافظ بکوی میکده دایم بصدق دل | چون صوفیان صومعه دار از صفا رود |