برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۴۶
۲۱۵  بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقیّ و شمع و مشعله بود  ۲۳۷
  حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست بنالهٔ دف و نی در خروش و ولوله بود  
  مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود  
  دل از کرشمهٔ ساقی بشکر بود ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود  
  قیاس کردم و آن چشم جادوانهٔ مست هزار ساحر چون سامریش در گله بود  
  بگفتمش بلبم بوسهٔ حوالت کن بخنده گفت کیت با من این معامله بود  
  ز اخترم نظری سعد در رهست که دوش میان ماه و رُخ یار من مقابله بود  
  دهان یار که درمان درد حافظ داشت  
  فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود  
۲۱۶  آن یار کزو خانهٔ ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود  ۲۴۳
  دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود  
  تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد تا بود فلک شیوهٔ او پرده‌دری بود  
  منظور خردمند من آن ماه که او را با حسن ادب شیوهٔ صاحب نظری بود  
  از چنگ منش اختر بدمهر بدر بُرد آری چکنم دولت دور قمری بود