این برگ همسنجی شدهاست.
۱۴۴
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب | رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود | |||||
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر | عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود | |||||
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق | هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود | |||||
ای معبر مژدهٔ فرما که دوشم آفتاب | در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود | |||||
نقش میبستم که گیرم گوشهٔ زان چشم مست | طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود | |||||
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم | کار ملک و دین ز نظم و اتّساق افتاده بود[۱] | |||||
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت | ||||||
طایر فکرش بدام اشتیاق افتاده بود |
۲۱۳ | گوهر مخزن اسرار همانست که بود | حقّهٔ مِهر بدان مُهر و نشانست که بود | ۲۳۳ | |||
عاشقان زمرهٔ ارباب امانت باشند | لاجرم چشم گهربار همانست که بود | |||||
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح | بوی زلف تو همان مونس جانست که بود | |||||
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید | همچنان در عمل معدن و کانست که بود | |||||
کشتهٔ غمزهٔ خود را بزیارت دریاب | زانکه بیچاره همان دلنگرانست که بود |
- ↑ این بیت را در خ ق نخ و بسیاری از نسخ دیگر ندارد.