برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۳۷
  بهوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند  
  مکن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند  
  غلام همّت دردی کشان یکرنگم نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند  
  قدم منه بخرابات جز بشرط ادب که سالکان درش محرمان پادشهند  
  جناب عشق بلندست همّتی حافظ  
  که عاشقان ره بی‌همّتان بخود ندهند  
۲۰۲  بود آیا که در میکدها بگشایند گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند  ۱۳۷
  اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند  
  بصفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته بمفتاح دعا بگشایند  
  نامهٔ تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند  
  گیسوی چنگ ببرّید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژها بگشایند  
  در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانهٔ تزویر و ریا بگشایند  
  حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا  
  که چه زنّار ز زیرش بدغا بگشایند