این برگ همسنجی شدهاست.
۱۳۶
ناموس عشق و رونق عشّاق میبرند | عیب جوان و سرزنش پیر میکنند | |||
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز | باطل[۱] در این خیال که اکسیر میکنند | |||
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید | مشکل حکایتیست که تقریر میکنند | |||
ما از برون در شده مغرور صد فریب | تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند | |||
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز | این سالکان نگر که چه با پیر میکنند | |||
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید | خوبان در این معامله تقصیر میکنند | |||
قومی بجدّ و جهد نهادند وصل دوست | قومی دگر حواله بتقدیر میکنند | |||
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر | کاین کارخانهایست که تغییر میکنند | |||
می خور که شیخ و حافظ و مفتیّ و محتسب | ||||
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند |
۲۰۱ | شراب بیغش و ساقیّ خوش دو دام رهند | که زیرکان جهان از کمندشان نرهند | ۱۳۳ | |
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه | هزار شکر که یاران شهر بیگنهند | |||
جفا نه پیشهٔ درویشیست و راهروی | بیار باده که این سالکان نه مرد رهند | |||
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم | شهان بی کمر و خسروان بی کلهند |
- ↑ خ: باطن