برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۳۲
  چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند  
  درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند  
  که با این درد اگر در بند درمانند در مانند  
۱۹۵  غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب بادهٔ لعل تو هوشیارانند  ۱۳۱
  ترا صبا و مرا آب دیده شد غمّاز و گر نه عاشق و معشوق راز دارانند  
  ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه سوگوارانند  
  گذار کن چو صبا بر بنفشه‌زار و ببین که از تطاول زلفت چه بیقرارانند  
  نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحقّ کرامت گناه‌کارانند  
  نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس که عندلیب تو از هر طرف هزارانند  
  تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من پیاده میروم و همرهان سوارانند  
  بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن مرو بصومعه کانجا سیاه کارانند  
  خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد  
  که بستگان کمند تو رستگارانند  
۱۹۶  آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهٔ چشمی بما کنند  ۱۲۶